به نام خدا گاهي اوقات زندگي طوريه که آدم نون امروز را واسه شکمفرداش
نمي خواد، اونوقته که روياهاي آدم به تعويق مي افته. گاهي
اوقات آدم ازسرنوشت، رو دست خوبي مي خوره، که فکر مي کنه
داره تصميم مي گيره، اونوقته که آدمادعاهايي مي کنه، که
تو رو دربايستي انجامش گير مي افته. گاهي اوقات آدم ازآرزوهاش جا مي مونه. گاهي اوقات آدم
مي خواد بازي کنه، بازيگر مي شه. گاهي اوقاتداره مي خنده
وقتي تو دلش خونه، گاهي گريه مي کنه و قتي داره از زور
خنده مي ميره. گاهي اوقات شوخي شوخي همه چيز جدي
مي شه. گاهي اوقات آدم وقتي زياد مي خواد کم ميياره، گاهي
وقتي کم مي ياره زياد مي خواد. گاهي اوقات با ترس و
لرز برمي گرده بهپشت سرش نگاه کنه، مي بينه چه شجاعتي
گاهي اوقات با شجاعت مي تونه ترساشو نگاه کنه. گاهي اوقات
آدم به دنبال خوشبختي، زندگي را گم مي کنه، گاهي هم با
انتظار زندگي رامعنا مي کنه. گاهي اوقات آدم براي پيدا کردن
يه گنج الکي، گوهر خودشو گم مي کنه،گاهي هم گوهر
حقيقت را پيدا مي کنه. گويا زمان برآورده شدن آرزوي من و پسرم فرارسيده و
لازم است که زائر سرزمين قصه، راهي شود. اينک که عازم سفرم،
سفري به ديگرسوي زندگي، بر خود لازم مي دانم تا از دوستانم و
استادانم که آن قدر به من نزديکبودند که در من بودند، تشکر کنم؛
پروانه ماهان، زهرا عروس خوب پدر سالار، خانم بس،فاطمه ملاصدرا،
فخرالزمان، مهين مشرقي، تارا، ثريا اردلان.... و زليخاي عاشق
. گر چههمه اين عزيزانم عاشق بودند ولي عشق زليخا خود يک معجزه بود.
اين زنان و تنهادوستان نازنينم گاهي تشويقکي شدند و
اگر تنبيه نشدند، خدا را شکر، که البته باورنمي کنم بازيگر زني در
جهان باشد که شماتت، تحقير و تنبيه نشود؛ اما همواره
بزرگترين مشوقم مردم بودند با مهر آريائيشان و ايمان به خدا.
بسيار بسيار مفتخرمکه در تمام طول زندگي بازيگري ام
، تنها و تنها يک حامي داشتم و به قول جماعت سينمايي آنان
که با کمان حلاجي پنبه ام را زدند، خواسته يا ناخواسته به دنبال
چيزيبودند که سهم من وراي آن بود. در طول بيش از دو دهه هرگز افتتاحيه و اختتاميهجشنواره فجر را
نديدم. کارت دعوت به دستم نرسيد! و خلاصه به قول ولتر؛ «خدايا
مرااز شر دوستانم در امان بدار، خود با دشمنانم مي دانم چه کنم!» در مقطعي که سينمارا جايگاهي شايسته براي خود نمي ديدم،
رسانه ملي (تلويزيون) پايگاهي شد تا مهرم رابا مردم مهربان تقسيم کنم
و باز به قول حافظ؛ «کيمياي سعادت رفيق بود رفيق»،رفقايي که
همچنان هستند و من قدردانشان و آنان که رفتند خدا به همراهشان.
و اما اينهمه تنهايي، برکت بود براي خلوت انس و اين که؛
«يدالله فوق ايديهم»، که ترجمهسينمايي آن مي شود:
براستي خدا بزرگ ترين کارگردان است.
آنچه مي بايست از جادويسينما و بازيگري بياموزم، آموختم
تا شايد ره توشه اي براي نوشتن باشد و در پي تجليمعجزه
عاشقانه زليخا در زندگي ام. اينک بر آنم تا با اعجاز کلمات،
پيوندي ديگر باشما نه از جنس نقش آفريني بلکه با آفرينش
نقش داشته باشم.اراده امروز من براينوشتن، گويا مجالي براي
بازيگري نخواهد گذاشت، اما بايد ديد اراده خدا چه تقديري
برايم رقم خواهد زد.
باشد که از اين آزمون سربلند و دست پر بيرون آيم.
بهاميد خدا و التماس دعا
کتايون رياحي
بااینکه چهار سال از خداحافاظیتون میگذره اما هنوزم که
هنوزه هروقت فک میکنم دیگه فلم بازی نمیکین دلم میگیره دوستون دارم
|